نويسنده: سيدکاظم سيدباقري

 

براي رسيدن به فهم بهتر و روشن‌تر از قدرت سياسي، بررسي مؤلفه‌هاي آن امر ضروري به نظر مي‌رسد. قدرت محصول اراده و همراه با دانايي است که براي هدف خاص طراحي مي‌شود. نيز در عرصه‌ي سياست، به اِعمال و تحميل اراده‌ي خود بر ديگران معطوف است.
قدرت مفهومي انتزاعي است و تا زماني که تجلّي و ظهور بيروني نداشته باشد، قابل سنجش و ارزيابي نيست و نمي‌توان چندان از زاويه‌هاي گوناگون و چند بُعدي آن سخن گفت. وقتي از مؤلفه‌هاي قدرت سخن به ميان مي‌آيد، مي‌توان آنها را از طريق بخش‌هاي نرم‌افزاري يا سخت‌افزاري يا ذهني و عيني بررسي کرد. از آنجا که تقسيم‌بندي مادّي و معنوي جامع‌تر و فراگيرتر از ديگر مقوله‌ها به نظر مي‌آيد، مي‌کوشيم در صفحه‌هاي آينده، مؤلفه‌هاي قدرت را از اين دو زاويه بررسي کنيم.
عرصه‌هاي عين و ذهن، مادي و معنوي در رفت و برگشت هميشگي با هم در ارتباط‌‌اند، از يکديگر تأثير مي‌پذيرند و از هم جدا نيستند. اين امر به ويژه در تأثيرپذيري مؤلفه‌هاي مادي و معنوي بيشتر قابل مشاهده است. با مراجعه به قرآن کريم، مي‌توان مؤلفه‌هاي مادي و معنوي قدرت را کنار هم مشاهده کرد. خداوند در سخن از واگذاري حاکميت و قدرت به طالوت، به هر دو جنبه اشاره مي‌کند که به آن خواهيم پرداخت.
در ادامه ابتدا به مؤلفه‌هاي مادّي قدرت اشاره‌ي کوتاهي خواهيم کرد، سپس به مؤلفه‌هاي معنوي خواهيم پرداخت که به نظر مي‌رسد اين ساحت از بحث در قرآن کريم ابعاد بيشتري دارد.

1. مؤلفه‌هاي مادي قدرت سياسي

در نگرش سيستمي و نظام‌وار، همه‌ي حوزه‌هاي اجتماعي با يکديگر ارتباط و پيوند استوار دارند. قدرت پديده‌ي چندوجهي و متشکل از مسائل پيچيده‌ي سياست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع است. قدرت اقتصادي قدرت سياسي مي‌آورد و برعکس. قدرت سياسي به قابليت‌ها، ظرفيت‌ها و توانمندي‌هاي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي وابستگي شديد دارد؛ زيرا قدرت در همه‌ي حوزه‌ها وجود دارد. با توجه به اهميت بحث، در اين مجال به بحثي کوتاه در عرصه‌ي قدرت اقتصادي و بسترسازي آن براي تشکيل قدرت سياسي، به عنوان مؤلفه اشاره مي‌کنيم.
امروزه مؤلفه‌هاي مادي را در حوزه‌هاي مختلف اقتصادي، قدرت نظامي، موقعيت جغرافيايي -سوق‌الجيشي، ميزان و ترکيب جمعيت، توانمندي‌هاي جسمي شهروندان، برخورداري از موهبت‌هاي طبيعي و زيرساخت‌هاي رسانه‌اي جستجو مي‌کنند، اما ما در اين مجال بودن آنکه بخواهيم همه‌ي موارد مذکور را از قرآن استنباط کنيم، فقط به برخي امور اشاره خواهيم کرد که از قرآن کريم قابل برداشت است.

1-1. توان مالي

در نگاه اول عنصر اقتصاد براي قدرت سياسي کشورها امر مادّي به شمار مي‌آيد. اين امر هنگامي که به عناصر عيني اقتصادي مربوط مي‌شود، درست به نظر مي‌رسد؛ امروزه اموري مانند ميزان صنعتي شدن، درآمد سرانه، مصرف انرژي، توليد سالانه فولاد، سطح مهارت‌هاي فني، نيروي کار و توانايي توليد مواد سرمايه‌اي و توليدات نظامي از شاخص‌هاي مهم در توان اقتصادي کشورها به حساب مي‌آيند که البته در بالابردن ظرفيت قدرت سياسي نقش کليدي بازي مي‌کنند. در نگرش قرآني نيز به توانمندي مالي و اقتصادي اشاره شده که در شکل‌گيري قدرت سياسي تأثيرگذار است. « وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ»: (1) قطعاً شما را در زمين قدرت عمل داديم و براي شما در آن وسايل معيشت گذاشتيم.
در اين آيه خداوند تمکن و قدرت را با وسايل و امکانات معيشتي همراه کرده است. «تمکن» فقط به معناي «مکان دادن» نيست، بلکه شامل قدرت و داشتن ابتکار عمل همراه با امکانات نيز مي‌شود. گفته مي‌شود: «به فلاني تمکن بخشيدم»؛ يعني براي او سلطنت و قدرت قرار دادم و او توانمند شد. (2)
انسان خليفه‌ي خدا در زمين است. ظرفيت آدمي خلافت الهي است و محتواي اين ظرف، حدود و احکام الهي و اقامه‌ي شريعت آسماني است. انسان با اين هدف، قدرت تعمير زمين را دارا است؛ يعني خداوند او را از قدرتي برخوردار ساخته که با احياي حقوقِ خويش مي‌تواند زمين را عمارت کند. (3) خداوند سبحان بر بسياري مسائل اقتصادي تصريح کرده است که موجب بالارفتن توان اقتصادي جامعه‌ي اسلامي و طبعاً توان سياسي مي‌شود. از جمله احکام مربوط به اموال، از حيث جايگاه و نوع نگرش به آن يا اموري که به نحوه‌ي جمع‌آوري، کسب، گردش و انفاق آن مربوط است. صدها آيه در مورد بيان احکام مالي وارد شده است، مانند آيه‌هايي که به زکات، صدقات، نفقه، بيع، اجاره، رهن، وصيت، تقسيم ارث، وجوب وفاي به عهد، حفظ امانات، اداي آنها به اهلش و تحريم ربا، اکل مال به باطل مانند رشوه، غش در معامله و ... متعلق است. (4) البته نبايد فراموش شود در نگرش قرآني حتي بحث اقتصادي با آنکه به مسائل مادي مربوط است، اما به عوامل و مؤلفه‌هاي گوناگون معنوي در عناصر مادي است و اينکه اين عنصرها و مؤلفه‌ها سرانجام بايد در خدمت قدرتي قرار گيرد که کمال و معنويت را در جامعه هدف بداند.

1-2. توان نظامي

توانمندي نظامي (5) نيز يکي از مؤلفه‌هاي اساسي در قدرت سياسي به شمار مي‌آيد. هر چند امروز نيروي نظامي جايگاه اول را در اين زمينه ندارد، اما همچنان يکي از عوامل عمده در قدرت دولت‌ها و ملت‌ها محسوب مي‌شود. فارابي درباره‌ي توان نظامي اشاره دارد: «تدبير نيک در قدرت لشکريان و کاربست ابزار جنگي و جنگجويان براي چيره‌شدن بر ملت‌ها و مدينه‌هاي ديگر است». (6) دين اسلام هنجارها و ايستارهاي زمانه‌ي خود را زير سؤال برد، مناسبت‌هاي قدرت را دگرگون کرد، اشراف و زورمداران را از دنياي خودساخته‌شان بيرون آورد، در نتيجه بسياري سران قبيله‌ها به مبارزه و مقابله جدّي با پيامبر و دين اسلام‌رو آوردند و از هيچ تلاشي براي نابودي آن دريغ نکردند. هر چند اين جابه‌جايي از ذهن‌ها و انديشه‌ها آغاز شد، اما به سرعت از حوزه‌ي فکري به حوزه‌ي اجتماعي و سياسي کشانده شد. اين امر از سويي نوعي آمادگي دفاعي مسلمانان در برابر دشمنان درون قلمرو اسلامي را مطرح مي‌کرد و از سوي ديگر پيام جهاني رسول خدا (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم)، دعوت امپراتوري‌هاي زمان و تلاش براي برداشتن موانع دعوت، همه حکايت از آن داشت که دين نوپاي اسلام به قدرت نظامي نياز دارد. همان‌گونه که امروزه توان نظامي، نقشي اساسي در ميزان قدرت سياسي و تأثيرگذاري کشورها در روابط بين‌الملل بازي مي‌کند، در آن زمان نيز برپايي دولت اسلامي در مدينه و رسيدن به مناسبات مطلوب قدرت و جامعه به قدرت نظامي نياز داشت. در نتيجه از آيه‌هاي متعدد قرآن کريم مي‌توان دريافت مسلمانان به تقويت توان نظامي و آمادگي رزم تشويق مي‌شوند.
مشهورترين آيه در اين باره در سوره‌ي انفال آمده است که خداوند مي‌فرمايد:
«وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ»: (7) و هرچه در توان داريد، از نيرو و اسب‌هاي آماده بسيج کنيد تا دشمن خدا و دشمن خودتان و ديگر دشمنان جز ايشان را بترسانيد.
در اين آيه خداوند به صراحت به مسلمانان امر مي‌کند آمادگي و قدرت نظامي خود را حفظ کنند. طبعاً اين آمادگي در خدمت دولت مدينه و قدرت حاکم آن سامان قرار مي‌گرفت. اصل و ريشه‌ي «رباط»، ملازمت و مواظبت بر امر و نگهباني از مرزها است. «مرابط» آن است که هر يک از دو طرف جنگ، براي حفظ آمادگي، گروهي را بر سر مرزها بفرستند. در نتيجه به مقر کنار مرزها «رباط» گفته مي‌شود. (8) در روايت آمده است پيامبر گرامي اسلامي (صلي‌الله عليه و آله‌وسلم) با اشاره به اين آيه فرمودند: «منظور از "قوه"، رمي و تيراندازي است.» (9) نورالثقلين (10) از من لايحضره الفقيه روايتي نقل مي‌کند که منظور خضاب سياه و حنابندي با رنگ مشکي است. (11) از امام صادق (عليه‌السلام) نيز نقل است که فرمود: «منظور شمشير و نيزه است». (12) و علي ابراهيم نقل مي‌کند «مراد "سلاح" است (13) و در اين آيه خداوند امر مي‌کند مسلمانان قبل از رويارويي با دشمن، سلاح خويش و هر آنچه توان دارند آماده کنند». عقبة بن‌عامر از پيامبر اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) روايت مي‌کند منظور از «قوه»، قدرت رمي و تيراندازي است. برخي گرفته‌اند منظور از «قوه» وحدت کلمه و اعتماد به خداوند تعالي است و برخي گفته‌اند منظور دژ و قلعه است. «وَ مِن رِباطِ الخَيلِ» يعني اسب‌هاي ورزيده را مهيا کنيد که پشت آنها در ميدان کارزار براي شما مايه‌ي عزّت و سربلندي است و شکم‌هايشان گنج». (14) به نظر مي‌رسد آمادگي تا حد توان در نيروي نظامي، در همه‌ي قوات عقيدتي، علمي، سياسي، اقتصادي و مانند آن و اسب‌هاي آماده که امروز سلاح‌هاي خودکار را شامل مي‌شود، براي ترساندن دشمنان شما و دين خدا است تا آنکه به رويارويي با شما طمع نکنند. (15) طبعاً زمان پيامبر آمادگي دفاعي شامل «رباط الخيل» مي‌شده است و روح آيه و فرمان خداوند، از آمادگي دفاعي و بالابودن قدرت رزمي حکايت مي‌کرده است تا هر مخاطب به فراخور زمان خود عمل کند.
بنابراين وقتي از نظرگاه عقلي به موضوع بنگريم، در مي‌يابيم آمادگي دفاعي امري همه‌جايي و همه‌زماني است. به تعبير علامه طباطبايي واژه‌ي «قوه» پُرمعنا است؛ بنابراين هم وسايل جنگي و سلاح‌هاي مدرن متناسب هر دوران را در بر مي‌گيرد، هم هرگونه نيروي مادي و معنوي را که به نحوي براي رويارويي با دشمن تأثيرگذار است. به تعبير علامه طباطبايي کلمه‌ي «قوه» شامل هر آنچه مي‌شود که با آن عملي از اعمال انسان ممکن مي‌شود. در جنگ و جهاد نيز شامل هر چيزي مي‌شود که با آن جنگ اداره مي‌شود.
از انواع اسلحه، مردان کارورزيده و تشکيلات نظامي است. اين آمادگي فقط براي دفاع از حقوق جامعه‌ي اسلامي و منافع حياتي آن است و به رخ کشاندن آن قدرت، موجب ترساندن دشمن مي‌شود؛ آن‌گونه که خود اين امر از شعبه‌هاي دفع دشمن و بازدارنده است. (16)

1-3. توانمندي جسمي

خداوند در سخن از واگذاري حاکميت و قدرت به طالوت، به هر دو جنبه‌ي مادي و معنوي قدرت اشاره مي‌کند، اما ما در اين قسمت فقط به جنبه‌ي مادي آن، يعني توانمندي جسمي به عنوان يک مولفه‌ي مادي قدرت مي‌پردازيم. در ماجراي طالوت در سوره‌ي بقره مي‌خوانيم:
«وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»: و پيامبرشان به آنان گفت: «در حقيقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهي گماشته است». گفتند: «چگونه او را بر ما پادشاهي باشد با آنکه ما به پادشاهي از وي سزاوارتريم و به او از حيث مالي گشايشي داده نشده است؟» پيامبرشان گفت: «در حقيقت خدا او را بر شما برتري داده و او را در دانش و (نيروي) بدني بر شما برتري بخشيده است. پروردگار پادشاهي خود را به هر کس که بخواهد مي‌دهد».
علي‌بن ابراهيم در تفسير قمي در حديث مفصلي از امام صادق (عليه‌السلام) نقل مي‌کند بني‌اسرائيل بعد از موسي (عليه‌السلام) گناه و معصيت کردند و دين خدا را تغيير دادند، از امر پروردگار سرپيچي کردند. در حالي که در ميان آنان پيامبري بود که آنان را امر و نهي مي‌کرد، اما از او پيروي نکردند. روايت شده است آن پيامبر ارمياي نبي (عليه‌السلام) بود پس خداوند بر آنان جالوت را مسلّط کرد که از قبطيان بود. جالوت بني‌اسرائيل را خوار کرد، مردانشان را کشت، آنان را از دريارشان بيرون کرد و زنان را به بردگي گرفت. پس آن قوم نزد نبي خويش ناله سر دادند و خطاب به پيامبرشان گفتند از خداوند بخواه براي ما پادشاهي مبعوث کند تا در راه خدا بجنگيم. در بني‌اسرائيل نبوت در يک خاندان و پادشاهي و سلطنت در خاندان ديگر بود.
در نتيجه خواستار شدند پادشاهي براي آنان انتخاب شود و همان‌گونه که در آيه‌هاي پيشين گذشت، خداوند طالوت را برانگيخت که هم بزرگ‌تر آنان در جثه و توانمندي جسمي بود، هم شجاع، قوي و عالم‌ترين آنان بود. (17)
علامه طباطبايي زير آيه ضمن توجه به اين نکته که طالوت از خاندان نبوت و پادشاهي نبود، به اعتراض بني‌اسرائيل اشاره مي‌کند چگونه اين مزيت مي‌خواهد از خاندان آنها به شخص فقيري چون طالوت واگذار شود، در حالي که آنان به اين امر سزاوارترند. پيامبرشان جواب مي‌دهد خداوند او را برشما برگزيده است (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ). ديگر آنکه خداوند به او گشايش در علم و توان جسماني داده است (وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ). برتري و مزيت قوم بني‌اسرائيل از سوي خداوند بوده است، اما اکنون خداوند طالوت را بر آنان برتري داده است؛ زيرا فضل و برتري از سوي خداوند تعالي است، سپس علامه اشاره دارد مُلک و پادشاهي، استقرار سلطه و غلبه بر اجتماع است؛ چون هدف آن است که اراده‌هاي متفرق و پراکنده‌ي مردم هماهنگي يابد و زير يک اراده‌ي واحد جمع شود تا هر فردي از جامعه بتواند بدون مزاحمت کسي، راه کمالي را بپيمايد که شايستگي آن را دارد. هدف از پادشاهي آن است که صاحب قدرت امور جامعه را تدبير کند، به نحوي که هر فرد به کمالش دست يابد و براي نيل به آن مطلوب دو امر لازم است؛ يکي علم به مصالح و مفاسد زندگي مردم و ديگري قدرت جسماني براي اجراي ديدگاه‌هاي خود براي مصالح جامعه؛ بنابراين قول خداوند به اين دو امر اشاره دارد: «زَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ» يعني شمارش توانايي در مال و ثروت که بني‌اسرائيل به آن استناد کردند، ملک و پادشاهي را از جهل دور نگه مي‌دارد. (18)
يکي ديگر از مواردي که در قرآن کريم به قدرت جسماني به عنوان بسترساز قدرت سياسي اشاره شده است. مبحث ذوالقرنين است. خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا» (19): ما به او روي زمين، قدرت و حکومت داديم و اسباب هر چيز را در اختيارش گذاشتيم.
«تمکين» به معناي قرار چيزي در حالت استواري و رسوخ است و اين تمثيلي است براي قدرت تصرف فرد به گونه‌اي که هيچ‌کس قدرت او را سست نکند (فعل «مکنا» متعدي است و «لام» براي تأکيد است). پس معناي «تمکين» در زمين، دادن قدرت براي تصرف در امور است. (20)
ابوالفتوح رازي نقل مي‌کند پس از آنکه خداوند ذوالقرنين را مأمور کرد ميان مردم رود و مشکل‌گشاي آنان شود، به خداوند عرض کرد:
بار خدايا، اين کار عظيمي است که مرا مي‌فرمايي و کس قدر اين کار نداند، جز تو. بار خدايا. من به کدام قوّت، خدمت اينان کنم و به کدام حيلت تدبيرشان؟ و به کدام صبر ممارست کنم با اينان و به کدام زبان سخن گويم و لغات ايشان چگونه دانم؟ و به کدام حجّت با ايشان خصومت کنم و به کدام عقل احوال ايشان بدانم؟ به کدام حکمت تدبير کار ايشان کنم و به کدام عدل ميان ايشان حکم کنم؟ و به کدام صبر با ايشان به سر برم و به کدام معرفت ميان ايشان فصل کنم؟ و به کدام علم احوال ايشان دانم و به کدام دست بر ايشان حمله کنم؟ و به کدام پاره ايشان سپرم و به کدام لشکر با ايشان کارزار کنم و به کدام رفق با ايشان بسازم؟ بار خدايا، ساز و آلت اين کار ندارم و اين قوّت و طاقت ندارم و تو خداوند کريم و رحيم، تکليف مالايطاق نکني، و هر نفسي را کمتر از آن برنهي که قوّت او باشد.
و سپس خداي تعالي فرمود:
من تو را چندان قوّت و طاقت دهم که به اين کار قيام کني؛ شرح صدرت دهم و دلت را ثبات دهم و سمعت تيز کنم، و بصرت قوي کنم، و زبانت رونده کنم و بازويت قوي کنم و دلت را ثبات دهم و برجاي دارم تا از هيچ نتري و تو را نصرت کنم تا هيچ چيز بر تو غلبه نکند، و راهت گشاده دارم تا سطوت کني چنان که خواهي، و هيبت تو در دل‌ها افکنم، و نور و ظلمت مسخّر تو کنم تا دو لشکر باشند از لشکرهاي تو، نور از پيش، تو را هادي و ره نماينده باشد، و ظلمت از پس پشت، تو را حصار باشد.
چون خداي تعالي اين بگفت، او گفت: «سميع و مطيعم فرمان تو را». (21)
مجموع آنچه در اين روايت آمده است، مؤلفه‌هاي مادي و معنوي را در بر دارد، اما روشن است در مواردي چند، نيز به قدرت جسماني وي مانند قدرت بازو، دست، پا و هيبت اشاره شده است و با همين توان است که ذوالقرنين توانست ميان آن مردم حکم و داوري کند و با ساختن سدّ، مشکلات آنان را در برابر دشمنشان از ميان بردارد.

2. مؤلفه‌هاي معنوي قدرت سياسي در قرآن کريم

مؤلفه‌هاي معنوي قدرت در ساحت‌هاي گوناگون قابل جستجو است. در حوزه‌ي فرهنگي موارد و مصاديقي مانند ارزش‌هاي ديني، ايمان و روحيه‌ي معنوي، نظام اخلاقي، علم و دانايي، آرامش و داده‌ها، هر يک مي‌تواند عنصر تشکيل دهنده‌ي قدرت باشد. در حوزه‌ي سياسي مواردي چون قائل شدن کرامت براي انسان، مشارکت سياسي- اجتماعي مردم، عدالت‌ورزي، آزادي، احساس هويت و عزت اسلامي، پيروي از رهبري، استقلال سياسي، علمي، فرهنگي، پيوند عميق ميان دولت و مردم، وحدت ملي و اعتماد عمومي قابل طرح و تأکيد است. اين مؤلفه‌ها و مؤلفه‌هاي بسيار ديگر در دنياي امروز از عنصرهاي تشکيل دهنده‌ي قدرت سياسي به شمار مي‌آيند. بي‌شک نمي‌توان انتظار داشت همه‌ي آن مؤلفه‌ها-که برخي ويژگي دوران مدرن هستند - از قرآن کريم طلب کرد، اما به نظر مي‌رسد با مراجعه به کلام خداوند، مي‌توان برخي مؤلفه‌هاي اصلي قدرت را در حوزه‌ي معنوي رديابي کرد که در ادامه به برخي از آنها مي‌پردازيم.
اشاره شد در قرآن کريم علاوه بر مؤلفه‌هاي مادي قدرت، بر مؤلفه‌هاي معنوي آن تأکيد بيشتري وجود دارد و جلوه‌هايي از آن را مي‌توان در برخي آيه‌ها يافت؛ براي نمونه در مواردي خداوند بر قدرت غيبي و ماورايي در جهاد با دشمن اشاره دارد؛ در سوره‌ي آل عمران مي‌خوانيم: «آنگاه که به مؤمنان مي‌گفتي: آيا شما را بس نيست که پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرود آمده ياري کند؟» (22) و سپس اشاره مي‌کند اگر مؤمنان صبر و پرهيزگاري کنند، پروردگار آنان را با پنج‌هزار فرشته نشاندار ياري خواهند کرد. (23) همچنين در سوره‌ي انفال آمده است ياد آوريد زماني را که پروردگار خود را با فرياد مي طلبيديد، پس دعاي شما را اجابت کرد. «من شما را با هزار فرشته پياپي، ياري خواهم کرد». (24) اين آيه‌ها نشان مي‌دهد همه‌ي قدرت‌ها نظامي و مادي نيست و مي‌توان از مؤلفه‌هاي معنوي ياد کرد که در ادامه به برخي آنها اشاره مي‌کنيم.

2-1. علم و دانايي

يکي از اساسي‌ترين مؤلفه‌هايي که خداوند متعال در قرآن کريم هم براي قدرت، هم براي بسياري ديگر مفهوم‌هاي اجتماعي و سياسي به کار مي‌برد، علم و دانايي است که آگاهي پايه‌ي همه‌ي حرکت‌ها و تکاپوهاست. قدرت در دست انسان‌ها و در جامعه‌ي انساني قابل بررسي است و عنصر اصلي نيروي انساني آگاهي اوست. از همين نظرگاه است که همراهي دانايي و توانايي در ادب و فرهنگ ديرپاي ايراني- اسلامي جايگاه ويژه‌اي داشته است. در دنياي جديد نيز تأکيد مي‌شود اصلي‌ترين مولفه‌ي قدرت، از زور و ثروت به علم، دانايي و اطلاعات تبديل شده است. (25) علم و قلم مي‌تواند مسئله‌ي اساسي قدرت يعني مشروعيت را حل کند و بهترين‌ راه‌هاي رسيدن به تعادل و ثبات را نشان دهد. گاه دانش قدرتي تلقي مي‌شود که در جامعه مسيرهاي نيکي و بدي را براي شهروندان تغيير مي‌دهد و عامل دگرگوني‌هاي عميق مي‌شود. اين امر را امروزه با توجه به تراکم و ريزش داده‌ها بهتر مي‌توان دريافت. البته درباره‌ي نوع مناسبات قدرت و دانش دو ديدگاه عمده وجود دارد؛ برخي دانش را و برخي قدرت را مقدم و زمينه‌ساز ديگري مي‌دانند. از يک منظر زندگي تابعي از علم است و درست زندگي کردن تابعي از درست دانستن است و در مقابل گفتمان ديگري هست که تمدن را بر علم مقدم مي‌داند؛ يعني اراده‌ي تمدني و اقتضائات مدني را مقدم مي‌شمارد؛ بنابراين علم تابعي از شيوه‌ي زندگي است. اين کشاکش علمي همواره در غرب و شرق در دوران جديد و قدم مطرح بوده است. در گذشته‌ي ابن‌طباطبا، ابن خلدون و در دوران جديد ميشل فوکو، نيچه و ماکياولي بر ديدگاه دوم بوده‌اند که علم را تابع اراده‌ي تمدني، فرهنگ مدني و قدرت مي‌دانند. (26) در ديدگاه اصالت دانش و تقدم آن بر قدرت، سه پيش فرض وجود دارد:
1.دانش بازنماي حقيقت است.
2. حقيقت اشيا ثابت است.
3. چون صيرورت در حقيقت پديده‌ها ممکن نيست پس دانش‌ها هم نبايد دگرگون شوند (27).
همه‌ي اين مباحث از تعامل و ترابط فراوان ميان دانش و قدرت و تأثيرگذاري هر يک بر ديگري نشان دارد.
در قرآن کريم بر ارجمندي جايگاه دانش تأکيد شده است: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» (28): آيا کساني که مي‌دانند و کساني که نمي‌دانند، برابرند.
و در آيه‌اي درباره‌ي بلندمرتبگي عالمان مؤمن مي‌فرمايد: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» (29): خدا کساني از شما را که ايمان آورده‌اند و کساني را که به آنان دانش داده شده، به رتبه‌هايي بالا مي‌برد.
در اين کتاب علم و قدرت کنار هم قرار گرفته است و تأکيد مي‌شود هدف از آفرينش آسمان‌ها و زمين، آگاهي انسان از قدرت خداوندي به عنوان صفتي از صفت‌هاي اوست:
«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا» (30): خدا همان کسي است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد. فرمان [خدا] در ميان آنها فرود مي‌آيد تا بدانيد خدا بر هر چيزي تواناست و به راستي دانش وي هر چيزي را در بر گرفته است.
در کلام خداوند در موارد متعدد ديگر، صفت‌هاي «قدير» و «عليم» خداوند که مظهر قدرت و علم هستند، کنار يکديگر ذکر شده است. در سوره‌ي روم مي‌خوانيم:
«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ» (31): خدا همان کسي است که شما را آفريد، در حالي که ضعيف بوديد سپس بعد از ناتواني قوّت بخشيد و باز بعد از قوّت، ضعف و پيري قرار داد. او هر چه بخواهد مي‌آفريند و دانا و توانا است.
و در آيه ديگر آمده است: «أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَإِنَاثًا وَيَجْعَلُ مَن يَشَاء عَقِيمًا إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ» (32): يا [اگر بخواهد] پسر و دختر- هر دو - را براي آنان جمع مي‌کند و هر کس را بخواهد عقيم مي‌گذارد، زيرا او دانا و قادر است.
و در سوره‌ي نحل بحث مرگ و زندگي مطرح است که نشاني از قدرت و علم خدايند:
«وَاللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ» (33): و خدا شما را آفريده و سپس مي‌ميراند و بعضي شما را به سن انحطاط پيري مي‌رساند تا هر چه دانسته، فراموش کند. همانا خداست که هميشه دانا و تواناست.
در برخي آيه‌ها «عزيز» و «عليم» کنار هم ذکر شده است. «عزّت» جلوه و نشاني از قدرت است.
«فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ» (34): و آسمان پايين را با چرا‌غ‌هايي [ستارگان] زينت بخشيديم، و [با شهاب‌ها از رخنه شياطين] حفظ کرديم. اين است تقدير خداوند توانا و دانا.
و آيه‌هاي ديگر که فقط به ذکر آنها در پانوشت اشاره مي‌شود. (35) در آيه‌هاي ديگري «عزيز» و «حکيم» کنار هم به کار رفته است؛ زيرا حکمت شکلي از «علم» است. اصل ماده‌ي «حکم» آن است که حمل مي‌شود بر موضوعي و آنچه امر و نهي به آن محقق مي‌شود؛ البته هنگامي که از روي يقين و قطعيت باشد؛ بنابراين «حکم» بر «قضا» نيز اطلاق مي شود و به مناسب قيد «يقين» بر فقه، علم، منع، ردّ، اتقان و آنچه اطلاق که اختلاف، اضطراب و ترديدي در آن نباشد. «حکمت» نيز فعلي است که دالّ بر نوع خاصي از حکم باشد و به معارف قطعي و حقايق يقيني عقلي برگشت مي‌کند؛ بنابراين اطلاق کلمه‌ي «حکم» به خداوند، به رأي قطعي و جدّي خداي متعال اشاره دارد و به همين مناسبت، در قرآن کريم مفهوم «حکيم» همراه با «عليم» يا «عزيز» به کار مي‌رود؛ زيرا حکم قطعي نياز به تحقق علم و عزّت نياز دارد. (36) در نتيجه در قرآن کريم مي‌خوانيم:
«وَاللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاء اللّهُ لأعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (37): خدا تبه‌کار را از درستکار باز مي‌شناسد و اگر خدا مي‌خواست در اين باره شما را به دشواري مي‌انداخت. آري، خداوند توانا و حکيم است.
و در سوره‌ي انفال نيز نصر و پيروزي را که ناشي از قدرت است، از سوي خداوند عزيز و حکيم مي‌داند: « وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (38).
در اين آيه‌ها و آيه‌هاي گوناگون ديگر، حکمت، علم، عزّت و قدرت کنار هم قرار مي‌گيرند. اين صفت‌ها عين ذات خدايند؛ چندگانگي صفت‌ها به کثرت ذات او مبدل نمي‌شود؛ تکثر صفت‌هاي او مفهومي است و هيچ يک از صفت‌ها غير از ديگري نيست.
در موردهايي که ذکر شد، علم و قدرت خداوندي مورد توجه بود و کنار هم بودن اين صفت‌ها در کلام خداوند، از سنجيدگي و ارتباط عميق ميان آنها نشان دارد.
در موردهايي که قدرت درباره‌ي انسان‌ها به کار رفته نيز، به اين امر اشاره شده و مي‌بينيم علم سرچشمه‌ي قدرت است و به واسطه‌ي علمي که انسان دارد، صاحب قدرت مي‌شود. علامه طباطبايي مي‌نويسد مفسران کلمه‌ي «نفس» را براي روح انساني به کار برده‌اند؛ زيرا زندگي، علم و قدرت که استواري انسان به آنهاست؛ از روح انساني نيرو مي‌گيرد. (39)
در بحث طالوت در صفحه‌هاي پيشين ذکر شد علم و قدرت جسماني او موجب پادشاهي‌اش مي‌شود - زَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ - اين تقدم توانايي علمي بر توانايي جسمي، از اهميت بيشتر آن نشان دارد. (40)
در زمان حضرت سليمان و انتقال تخت ملکه‌ي يمن به سرزمين شام، قدرت آصف‌بن برخيا همراه علم و دانايي او مطرح مي‌شود. هر چند علم او از علوم قانون‌داني و محاسبه عادي نبوده و به اسم اعظم خداوند متصل بوده است؛ (41) اما به هر حال قدرت او ناشي از آگاهي وي است؛ حال سرچشمه‌ي آگاهي او از هر کجا باشد. قرآن کريم داستان مرد آورنده‌ي تخت ملکه سبا را در چشم‌به هم زدني از يمن به محضر سليمان، اين گونه نقل مي‌کند که سليمان به بزرگان اطرافش گفت: «چه کسي پيش از اينکه آنها بيايند و تسليم ما بشوند، تخت او را اينجا حاضر مي‌کند؟»
عفريتي از جن گفت: «من آن را پيش از آنکه از جايت برخيزي، نزد تو حاضر مي‌کنم. من بر اين کار هم توانايم، هم امين».
سپس يکي ديگر از بزرگان - به احتمال وزير حضرت سليمان - پيشنهاد ديگري را مطرح مي‌کند. ادامه‌ي آيه‌ها چنين است:
« قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي»: و آن کس که از علم کتاب بهره‌اي داشت، گفت: «پيش از آنکه چشم بر هم زني، من آن را نزد تو مي‌آورم». چون آن را نزد خود ديد، گفت: «اين بخشش پرورگار من است». (42)
در اين آيه به روشني بيان مي‌شود قدرت و توان بالاي فرد همراه علم است؛ با «علم‌من الکتاب» توان يافت تخت را منتقل کند و آن کار فوق‌العاده را انجام دهد.
آنچه تاکنون آمد، بيشتر نوع ارتباط ميان علم و قدرت به طور اعم، نه به طور اخص قدرت سياسي را نشان مي‌داد، اما در هماوردي داوود با جالوت، مي‌توان به برخي ساحت‌هاي قدرتي اشاره کرد که با پادشاهي ايشان در جامعه و حاکميت سياسي مرتبط است و باز مي‌بينيم در کلام خداوند اين حوزه از قدرت نيز با دانش همراه است. در قرآن شريف آمده است: «پس به خواست خدا ايشان را شکست دادند و داوود جالوت را بکُشت». سپس خداوند مي‌فرمايد: «آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاء» (43): و خدا به او پادشاهي و حکمت داد و آنچه مي‌خواست به او بياموخت.
در روايت آمده است، هنگامي که داوود به سمت لشکر جالوت رفت و او را کشت، مردم گرد وي جمع شدند تا به عنوان پادشاه از او پيروي کنند، خداوند نيز زبور را بر او فرو فرستاد و آهن را در دستانش نرم کرد. (44) در روايت‌ها هيئت و شکل استکباري و گردن‌کشي جالوت را چنين تصوير کرده‌اند که چون داوود مقابل جالوت رسيد، سوار بر فيل بود و بر سرش تاجي از ياقوت نهاده بود که نورافشاني مي‌کرد. لشکريانش دو سوي او بودند، پس داوود دو سنگ پرتاب کرد، يکي به سمت چپ و ديگري به سمت راست لشکر فرود آمد. لشکريانش فرار کردند و شکست خوردند سپس سنگ ديگري پرتاب کرد و با ضربه‌ي شديد به تاج ياقوت خورد و کشته شد. (45) همان‌گونه که خداوند فرمود: «فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ». (46)
پادشاهي به عنوان مظهر قدرت سياسي، حکمت و آموزش خداوند به داوود، همه کنار يکديگر به کار رفته است و ملک و سلطنت او همراه با علم و دانش. در آيه‌هاي ديگر نيز به صراحت اين نکته بيان شده است که ما به داوود و سليمان علم داديم: «وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا». (47)
در جاي ديگر مي‌فرمايد: «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ» (48): از بنده ما داوود قدرتمند ياد کن که همواره به درگاه ما توبه مي‌کرد.
در روايتي از امام محمد باقر (عليه‌السلام) آمده است که فرمود: «يد» در زبان عرب به معناي قوت و نعمت است»، و سپس آيه‌ي بالا را قرائت فرمود. (49)
از کنار هم قرار دادن اين دو آيه بر مي‌آيد که خداوند به داوود «علم» و «قدرت» با هم عطا کرده است. در آيه‌ي ديگر با توجه به علم و قدرتي که خداوند به او بخشيد، او را خليفه، داور و حاکم در ميان مردم قرار مي‌دهد:
«يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ» (50): اي داوود، ما تو را خليفه روي زمين گردانيديم. در ميان مردم به حق داوري کن و از پي هواي نفس مرو که تو را از راه خدا منحرف مي‌کند.
درباره‌ي طالوت نيز در صفحه‌هاي پيشين اشاره کرديم که بني‌اسرائيل طعنه مي‌زدند طالوت شايسته‌ي حاکميت نيست؛ زيرا از خاندان پادشاهي نيست و فقير است، اما خداوند متعال بيان مي‌کند او شايسته‌ي پادشاهي است؛ زيرا دو ويژگي علم و قدرت را دارد. اين دو وصف بيش از دو وصف مورد ادعاي بني‌اسرائيل، يعني عضو خاندان شاهي بودن و نيز داشتن ثروت، براي شايستگي مناسبت دارد. به اين ترتيب دانش و قدرت از کمالات واقعي هستند، حال آنکه مال و مقام چنين نيستند؛ ديگر آنکه دانايي و قدرت از کمالاتي هستند که براي جوهر و سرشت نفس و جان انسان است، حال آنکه مال و مقام از ذات انسان جدا و گسسته‌اند؛ سوم آنکه امکان ندارد علم و قدرت از انسان سلب شود، اما مال و مقام اين گونه‌اند؛ سوم آنکه امکان ندارد علم و قدرت از انسان سلب شود، اما مال و مقام اين گونه‌اند؛ چهارم اينکه علم به امور جنگي و قدرت بسيار براي رويارويي، براي سودجويي در حفظ مصلحت دولت و کشور است و براي دفع شر و بدي دشمناني، و اين کامل‌تر است از سودجويي شخص ثروتمند هنگامي که به معيارهاي مصلحت جامعه و قدرت براي دفع دشمني دشمنان وقوف ندارد پس استناد پادشاهي و حاکميت به داناي قدرتمند بسيار بهتر است از استناد آن به ثروتمند داراي جاه و مقام. خداوند اين بار نيز علم را بر توانايي جسمي مقدم کرد، براي آگاهي دادن بر اين امر که فضيلت‌هاي نفساني برتر و شريف‌تر و کامل‌تر از فضايل جسماني‌اند. (51)
علي (عليه‌السلام) نيز در فرايند پذيرش قدرت، به همين معنا و اين نکته اشاره مي‌کند که علم زمينه‌ساز به دست گرفتن قدرت است. ايشان مي‌فرمايد: «اگر خداوند از عالمان و دانشمندان پيمان نگرفته بود ستمکار را برنتابند و به ياري ستمديده بشتابند، هر آينه ريسمان خلافت را به گردنش مي‌انداختم و رها مي‌کردم»؛ (52) همچنين ايشان اشاره دارد سزاوارتر به امر حکومت کسي است که به آن تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر. (53)

پي‌نوشت‌ها:

1.اعراف: 10.
2.احمدبن محمد فيومي؛ مصابح‌المنير؛ ج 2، ص 577.
3.عبدالله جوادي آملي؛ حق و تکليف در اسلام؛ ص 286.
4. براي تفصيل اين مباحث ر.ک: عبدالله إبراهيم الناصر و همکاران؛ النظام الاقتصادي الإسلامي.
5.ساحت ديگر اين بحث «بازدارندگي» است که در فصل چهارم پي‌خواهيم گرفت.
6.هي‌القوه علي جودةالتدبير في قوةالجيوش و استعمال آلات الحرب و الناس الحربيين في مغالبة الامم و المدن (ابونصر فارابي، تحصيل السعادة؛ ص 81).
7. انفال: 60.
8. فخرالدين طريحي؛ مجمع‌البحرين؛ ذيل «رباط».
9.ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الرّوضة من الکافي؛ ج 5، ص 49.
10.عبدالعلي بن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 2، ص 164.
11. شيخ صدوق؛ من لا يحضره الفقيه؛ ج 1، صص 70 و 281 – 282.
12.عبدالعلي بن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج2، ص 164.
13. علي‌بن‌ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج1، ص 279.
14.فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع‌البيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 853.
15. محمد صادقي تهراني؛ البلاغ في تفسير القرآن بالقرآن؛ ص 185.
16.سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 9، ص 114 – 117.
17. نبوت ميان فرزندان لاوي و پادشاهي بين فرزندان يوسف بود. طالوت از فرزندان بنيامين برادر يوسف (عليه‌السلام) بود که پيامبري و پادشاهي به او نرسيده بود (علي‌بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 1، ص 81). شبيه همين مضمون در: سيدهاشم بحراني؛ البرهان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 506 آمده است.
18.سيد محمود حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج2، ص 287.
19.کهف: 84.
20.ابن‌عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 15، ص 126.
21.حسين بن علي ابوالفتوح رازي؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان في تفسير القرآن؛ ج 13، ص 34.
22. آل‌عمران: 124.
23.آل‌عمران: 125.
24. انفال: 9.
25. الوين تافلر؛ تغيير ماهيت قدرت؛ ص 65.
26. براي تفصيل بيشتر در اين باره ر.ک: داوود فيرحي؛ قدرت، دانش، مشروعيت؛ ص 29.
27.داوود فيرحي؛ دولت اسلامي و توليدات فکر ديني؛ ص 9.
28.زمر: 9.
29.مجادله : 11 .
30.طلاق: 12.
31.روم: 54.
32.شوري: 50.
33. نحل: 70.
34. فصلت: 12.
35. وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (يس: 38)/ فَالِقُ الإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (انعام: 96)
36.سيد حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج2، ص 265.
37.بقره: 220.
38.انفال 10. در آيه‌هاي گوناگون ديگر نيز اين دو صفت با هم به کار رفته است که به برخي اشاره مي‌شود: «وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكُيمٌ» (بقره: 228 و 240/ مائده: 38) با همين تعبير و « وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (انفال: 49).
39.سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 312.
40.محسن قرائتي؛ تفسير نور؛ ج 1، ص 392.
41. براي متن مفصل تر ر.ک: سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 15، ص 349.
42. نمل: 40. اين جريان در آيات 38 تا 40 اين سوره آمده است.
43.بقره: 251.
44. عبدالعلي بن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 1، ص 249.
45. همان، ج 1، ص 249.
46.بقره: 251.
47. نمل: 15.
48. ص: 17.
49. علي‌ابن بابويه؛ التوحيد؛ ج 1، ص 153.
50. ص: 26.
51. فخرالدين رازي؛ مفاتيح الغيب؛ ج 6، ص 505.
52.نهج‌البلاغه؛ خطبه‌ي 40.
53. أَيُّهَا النَّاسُ، إنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ، وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللهِ فِيهِ (نهج‌البلاغه؛ خطبه‌ي 172، ص 204/ علي‌اکبر سيفي مازندراني؛ دليل تحرير الوسيلة؛ ج 3، ص 96).

منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول